دوستان در این پوست و شاید پست های بعدی از زندگی و اندیشه کانت سخن خواهیم گفت که در اصل این فیلسوف از کسانی بوده که جامعه شناسانی ا این فیلسوف طبعیت و از نظرات او در نظریه های خود استفاده کرده اند
در سال 1724 در شهری به نام کونیگسبرگ در پروس شرقی به دنیا آمد. نزدیک به هشتاد سال بعد در همان شهر در سال 1804 درگذشت. پرانتز مرگ و زندگی اش در همین شهر باز و بسته شد، اما افق اندیشه هایش هیچگاه در این محدوده باقی نماند.
آن انداز گسترش یافت که توانست لقب بزرگترین فیلسوف از زمان یونانیان قدیم تا به امروز را به دست آورد. ناگفته نماند که این گستردگی نه از گسیختگی که از نظمی مثال زدنی برخوردار بود. آنچنانکه میشد از هنگامهی ورود و خروج ایمانوئل کانت ازمنزلش ساعت خود را تنظیم کرد. اما شهرت کانت شهرتی بود که بسیار دیر هنگام به دست آمد و البته بخش اعظم این شهرت پس از مرگ او به دست آمد.
اما اگر پرسیده شود که بنابراین برای چه کسی به دست آمد ناگزیریم که بگوییم برای شارحان او، برای آنانی که خواستند اندیشههایش را درک کنند. اما این خواستن اغلب در زمان حیات انسان اتفاق نمیافتد چرا که اذعان به صحت و برتری شاید که ناگزیری تسلیم را سبب شود؛ چیزی که همگان تلاش میکنند از آن بگریزند و این یکی از ویژگیهای بشر است که، از سر نهادن بر قیدهای آگاهانه میگریزد و در گریزهای سرشار از چالش، بیش از هر چیز به دامان قصدهای ناآگاهانه پناه میبرد و میآویزد. به هر تقدیر کانت شاهکار بحث برانگیزش به نام «نقد عقل محض» را در 67 سالگی در سال 1781 منتشر نمود. پیچیدگی مباحث کتاب سبب شد که وی دو سال بعد اقدام به خلاصه نمودن کتاب نماید و موضوعات محوری آن را در کتابی به نام «پیشگفتار بر هر مابعدالطبیعهی آینده» منتشر نماید سپس به ترتیب نقد عقل عملی، نقد قوهی حکم و مبادی بنیادی مابعدالطبغعهی اخلاق را عرضه کرد.
مبانی فکری کانت تاثیرات عمیق و گسترده بر اصول و بنیادهای اخلاقی بر جای گذاشت. قرنی که کانت در آن میزیست - قرن هیجدهم - هنگامهی اوج عظمت واعتبار یافتن علوم طبیعی و تجربی بود.
یافتههای علوم طبیعی توانسته بود تغییرات اساسی در زندگی روزمرهی مردم پدید آورد. همین یافتهها به علت تجربهپذیر بودنشان و امکان رد و ابطالشان و یا اثبات در شرایط معین، قابلیت کسب عنوان قانون را برای خود محرز کرده بودند. همین یافتهها تعارضاتی با اعتقادات بنیادی و هزاران ساله بروز داده بودند. به موجب یافتههای علوم تجربی هر رویدادی به وقوع نمیپیوست مگر با مهیا بودن شرایطی ویژه. تنها با مفروش بودن شروط یک رویداد میشد از امکان وقوع آن اطمینان حاصل کرد.
نتیجه آنکه هر رویدادی سابقهیی در شرایط و رویدادهای پیشین دارد و هیچ چیز به صرف خواست خود به وقوع نمیپیوندد. اگر چنین وجوهی در فلسفهی اخلاق نیز محرز باشد آنگاه دیگر سخن از مسئولیت پذیری در قبال انتخاب این یا آن راهکار بیمورد مینماید. به عبارتی اگر وجود نظم علمی را برای کنش ها و واکنش های ماده بپذیریم نظمی که شرایط را به قالب قانون در میآورد آنگاه چگونه میتوانیم از اختیار و اراده در امور اخلاقی سخن بگوییم .کانت معتقد بود که علوم طبیعی میتوانند سرآمد همهی علوم و معارف بشری باشند. از سویی پیشرفت این علوم به خوبی صورت میگیرد و هر پیشرفتی پیشرفت دیگر را پشت سر میگذارد و از سوی دیگر همگان دربارهی اینکه چه چیزهایی ثابت شده و چه چیزهایی هنوز به اثبات نرسیده هم نظرند.
این در حالی است که در سایر معارف از جمله فلسفه هیچ دو صاحبنظری را نمیتوان پیدا کرد که با یکدیگر هم عقیده باشند. همین مسیر فکری کانت را به آنجا کشانید که در بارهی اساس فلسفه دچار تردید شود و این پرسش را مطرح کند که آیا مدعیات فلسفه به لحاظ عقلی امکانپذیر است یا خیر و آیا یک فیلسوف اصولاً میتواند آنچه را که میخواهد به انجام برساند؟
کانت این تردیدها را از آنجا روا داشته بود که هیوم و لایب نیتس قضایا را به دو عنوان کلی حقایق عقلی یا قضایای تحلیلی و قضایای امکانی تقسیم کرده بودند. آن دسته از قضایایی که به طور پیشین و مستقل از تجربههای ما صادق هستند از قبیل چهار ضلع بودن مربع، مدور بودن دایره و یا چهار شدن حاصل جمع دو به اضافهی دو را میتوان قضایای تحلیلی یا حقایق عقلی نامید. اما سایر قضایا که یا امکان صدق دارند یا کذب و این صدق و کذب باید بر پایهی آزمایش و مشاهده و تجربه مشخص شود، قضایای امکانی میباشند. کانت با هیوم هم عقیده بود که در چنین شرایطی جایگاه فلسفه دچار تزلزل خواهد شد چرا که نمیتوان آن را در هیچیک از دو قضیهی کلی جای داد. فلسفه بنا به ماهیتش جزو قضایای امکانی نیست یعنی امکان آزمایش صدق و کذبش مهیا نیست.
از طرفی کسی هم حاضر نیست صحت و درستی پیشین مسائل فلسفی را بپذیرد. در چنین شرایطی جایگاه فلسفه در کجا قرار خواهد گرفت و اصلاً یک فیلسوف در این میان به چه کاری مشغول است؟ چه میکند؟ اما کانت در این میان نکتهی دیگری را مطرح کرد و آن قضایای ترکیبی پیشین بودa priori synthetic بود.کانت گفت که حتی در علوم طبیعی و ریاضی نیز قضایای کلی وجود دارند که اگر چه کلیت نامحدود آنها پذیرفته شده است اما این کلیت نه از قیاس نتیجهگیری شده است و نه در آزمایشگاه و بر اساس تجربه و آزمایش به مشاهده در آمده و به اثبات رسیده است.
به عبارتی وجود قضایای کلی و معضل اصول معرفت شناختی آنها تنها گریبانگیر فلسفه نیست و در علوم تجربی و ریاضی و به عبارتی کل معرفت بشری نیز وجود دارد. وقتی در هر علمی با یکسری قضایا مواجهیم که نه تحلیلی است نه تجربی و امکانی اما از وجود آنها نیز گزیزی نیست و بیاد آنهارا ترکیبی از تحلیل و امکان دانست و کانت اسم این دسته از قضایا را «ترکیبی پیشین» نامید. صدق این قضایا اگر چه نه حاصل مشاهده است و نه حاصل تجربه اما میتوان صدق آنها را ناشی از خودشان دانست و برآمده از ذات و نفس خودشان.
کانت میگوید: ما در مقابل ذات و نفس اشیا خلع سلاحیم. نمیتوانیم کاری انجام دهیم چیزی از دست ما ساخته نیست. فقط میتوانیم حقیقت ذاتی آنها رابپذیریم. اما دنیا آنچنانکه به تجربه ما در میآید و بر ما ظاهر و آشکار میشود با ذات و نفس خود متفاوت است چون تحت شرایطی به ادراک ما در میآید. ما تحت شرایطی معین میتوانیم جلوهها و نمودهای ظاهری ذات اشیا را درک کنیم و درک ذات آنچنانکه هست بر ما میسر و ممکن نیست. وجود شرایط همان است که در علوم طبیعی به کشف شان نائل میشویم و میتوانیم جمعبندی شرایطی را که درک نمودن اشیا را ممکن میسازند را در قوانینی بگنجانیم.
وجود همین شرایط، درک جهان را برای بینهایت اذهان میسر میسازد. این شرایط متعلق به نمودها است مستقل از ویژگیهای پیشین ذات. بنابر این آنچه ما تجربه میکنیم بستگی به گیرندههای ادراکی ما از یک سو و وجود شرایط معین برای نمودها از سویی دیگر است. این سخن بدین معنی است که ذات و حتی نمودهای آن میتواند چیز دیگری باشد غیر از آنچه ما درک میکنیم.
به عقیدهی کانت شهود حسی یاsensible intuition به واسطهی دستهیی از تواناییهای حسی فاعل که در حصول شرایطی خاص تجربه را امکانپذیر میکند به وقوع میپیوندد. ادراک حسی در مواجهه با قسمی از شرایط عینی تجربه و دریافت جهان را امکانپذیر میکند. اگر چه هیوم نیز پیش از کانت به این نکته اشاره کرده بود اما اشارهی هیوم در حاشیهی نظریات او باقی ماند و مرکز توجهی خود وی واقع نشد. او به چگونگی تصویر سازی از اشیأ بر اساس دادههای تجربی اشاره نموده بود. عقیدهی کانت دربارهی شناخت یا شهود حسی او را وا میدارد تا به تشخیص صورت یا فرم هر تجربهی ممکنالحصول بپردازد.
عبارتی که او در این ارتباط وضع میکند عبارتند ازmetaphysic of experience] متافیزیک بعد از طبیعت متافیزیک بعد از تجربه وmater of] experience مادهی تجربه. اینکه چه چیزی اتفاق خواهد افتاد مهم نیست. هر تجربهیی ممکن است به وقوع بپیوندد اما میتوان با فکر کردن، فرم هر تجربه را پبش از وقوع مشخص نمود. نه تنها فرم که میتوان ذات را نیز دریافت و همچنین این نکته را که بعضی از امور ضروری ممکن نیست که به گونهیی دیگر اتفاق بیفتد. او از قضایای ترکیبی و پیشین صحبت میکند. قضایایی که مستقل از تجربه هستند. صحت و سقمشان بر اساس تجربه مشخص نمیشود. از پیش میتوان حکم آنها را دریافت و این حکم میتواند دربارهی دنیا صدق کند یا خیر. قضایای ترکیبی پیشین قسم سوم از معنایی است که کانت آن را مطرح میکند.
قضایای تحلیلی یا پیشین و ترکیبی یا پسین دو نوعی بودند که پیشتر از کانت توسط نیتس و هیوم مطرح شده بود. از جمله قضایای ترکیبی و پیشین میتوان از هندسه و حساب نام برد که مشخصات تفصیلی صورت مکان و صورت زمان را به دست میدهند یعنی شروط ممکن شدن تجربه را. این سخن بدین معنی است که مکان و زمان مستقل از تجربه وجود ندارند بلکه وجوه گریز ناپذیر تجربه هستند.
شناختی که زمان و مکان به ذهن شناسنده میدهند پیش از آن است که تجربه به وقوع بپیوندد. اما شناخت عینی زمانی امکانپذیر است که در کنار ادراک حسی ساختاری از نظم نیز موجود باشد و این نظم را بتوان پیش بینی کرد.
پیش بینی نظم به منزلهی برجسته شدن اصل علیت است که نیوتن آن را مطرح کرده بود. کانت کوشید تا از قانون بقای نیوتن در صحت قصایای ترکیبی پیشین و امکانپذیر بودن تجربه استفاده کند امکانی که بدون حضور حس و صور فهم به وقوع نمیپیوندد. تازه آنگاه نیز که به وقوع میپیوندد کلیت و همهی ذات شی را منعکس نمیکند. انعکاس تنها در صوری انجام میگیرد که امکان انطباق میسر باشد. کانت میکوشد تا ماهیت این صورتها را مشخص کند. این ماهیت همان است که پیشتر بدان پرداخته شد. امکان تجربه در گسترهی محدود ادراک از یک سو و دو بعد زمان و مکان از سوی دیگر و در تابعیت نظم صورت میگیرد. این نظم همان رابطهی علی و معلولی است اما رابطهی علی و معلولی تنها در تجربه موجود است نه در خارج از تجربه و در نفس جهان آنگونه که هست.
آنچه گفته شد توصیف واقعیات فرایندی علمی است که موفقیت هایش بر کسی پوشیده نیست. شناخت محدود است در مرزهای تجربه و خارج از تجربه به شناختی نمیتوان رسید. او اگرچه با نظریهیی که اعلام میکند نمیتواند بر صحت و سقم مابعدالطبیعه رای بدهد اما شخصاً به وجود خدا و نفس انسانی دور از دسترس تجربه و شناخت معتقد است. معتقداتی که کانت داشتن آنها را ضروری میداند یعنی فراتر از حق و حقوق.
اما این ضرورت به مفهوم اجبار نیست. اساساً ارزش گذاری اخلاقی زمانی امکانپذیر است که آزادی اراده وجود داشته باشد. تنها در اینصورت است که میتوان رای به خوبی و بدی و درست و نادرست داد. وقتی سخن از آزادی اراده میرود یعنی از امکان بر هم خوردن نظم و قوانین علمی صحبت به میان میآید. چنین امکانی همانطور که پیشتر گفته شد جز در نفس قضایا تحقق پذیر نیست یعنی آن بخش از وجود انسان که مستقل از جهان ماده است و تابع قوانین علمی نمیباشد که میتوان از آن به عنوان روح یا نفس نام برد.
اما کانت هیگاه به این پرسش پاسخ نمیگوید که اگر اراده و اختیار امری است متعلق به جهان خارج از نمودها چگونه بر جهان نمودها و واقعیت تاثیر میگذارد و اصلاً این تاثیرگذاری ناشی از کدام علت است؟ کانت این هدف را دنبال میکند که بتوان در نهایت اصول اخلاقی را از مفاهیم عقلانیت استنتاج کرد به گونهیی که پیش از آنکه نیاز باشد اصول اخلاقی به تجربه درآید مستقل از هر گونه تجربه به واسطهی مقتضیات عقلانی بتواند مورد تامل و اندیشه قرار گیرد.
تطبیق رفتار با اصول اخلاقی ماندن در جادهی عقل است و انحراف از این اصول انحراف از جادهی عقل. از چنین تطبیقی میتوان اصل کلیتری را استنتاج کرد همان که «امر مطلق» نام دارد و کانت از آن به عنوانImperative Categorical یاد میکند. آنجا که میگوید: «فقط مطابق حکمتی عمل کن که به موجب آن بتوانی در عین حال اراده کنی که آن دستور به صورت قانون کلی در آید.» اگر نتوان از دستوری همواره و برای همگان استفاده کرد نمیتواند به صورت قانون در آید.
اخلاق میتواند رفتار آدمیان را تحت الزام قیدهایی در آورد که این قیدها نزد همهی افراد مستقل پذیرفتنی است. آنچه کانت پیرامون ذات اشیا و عالم فینفسه بیان میکند و اینکه شناخت چنین ذاتی برای بشر به علت محدودیتهای حسی و ادراکی و محدودیتهای دو بعد زمان و مکان امکانپذیر نیست بسیار شباهت به آنچه دارد که الهیون از آن سخن به میان میآورند یعنی بشر به علت خاکی بودن و و محدودیتهای حسی، توانایی درک واقعیت عالم خلقت را ندارد. اندیشههای کانت دقیق و نافذ است. او پیرامون بسیاری موضوعات که از نظر دیگران سهل و بدون مشکل بوده به کنجکاوی و طرح سوال پرداخته و سعی در ارائهی تحلیل نموده است. همین دقت نظر او را در مرتبهیی والا در فلسفه قرار داده آنگونه که در نزد دیگران تا به زمان یونانیان دیده نمیشود.
سلام
عالی بود
ممنون دوست گرامی