جامعه شناسی

جامعه شناسی

نظریه پردازان
جامعه شناسی

جامعه شناسی

نظریه پردازان

روش شناسی توماس هابز

هابز از نخستین فیلسوفان بزرگ جدید بود که به نظریه سیاسی رهیافتی عملی نشان داد. او در جوانی تحت تاثیر فرانسین بیکن، که برانگیزانده او به علوم طبیعی بود، قرار گرفت و مطالعه در علوم طبیعی و فیزیکی رهیافت هابز به سیاست را تعیین کرد. پایه تفکر او ماتریالیستی بود و روش ایوکلید (اقلیدس) او را جذب کرد

هابز پس از آشنایی با هندسه، آن را به دلیل دقت روش، علم واقعی دانست. او نوشت: «هندسه تنها علمی است که تاکنون خداوند را آنقدر خوش آمده که آن را به بشریت عطا کرده است.» راز هندسه این است که نخست قضیه­های ساده را در نظر می­گیرد، آنها را حل می­کند و سپس به مسائل پیچیده­تر می­پردازد. بنابراین، هندسه قضیه­ای را از قبل مسلم نمی­داند. هابز گمان می­کرد با روش استنتاج، که در هندسه معمول است، می­توان به روابط علت و معلولی میان پدیدارها پی برد. او کوشید احکام ریاضی را در مورد مفاهیم فلسفه و علوم اجتماعی به کار ببرد. برای مثال، در تعریف استدلال گفت: «استدلال همان حساب کردن است؛ روش جمع و تفریق کردن نتایج اسم­های عام که برای نشانه­گذاری و بیان اندیشه­های خود اختیار می­کنیم،» به عبارت دیگر «یعنی به دست آوردن نتایج از تعریف­ها، و با کاربرد این روش، علم یعنی شناخت نتایج، یا شناخت بستگی یک کار به کار دیگر.» در عین حال هابز از تفاوت میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی آگاه بود و بنابراین در کاربرد احکام ریاضی به علوم اجتماعی خیلی اصرار نکرد

 


هابز به پرسش بزرگ زمان خود توجه داشت: آیا به اتکای قوه عقل بشر می­توان اجتماعی همبسته ایجاد کرد یا نه؟ هابز به این پرسش آشکارا پاسخ مثبت داد. او تحت تاثیر انقلاب علمی، که نوید می­داد جامعه را می­توان به روشی دوباره نظم داد که به انسان زندگی تازه دهد و بهتر از هر زمان دیگر کند، و همه اینها هم بر اساس دانش علمی صورت گیرد، معتقد بود که بیشتر رنج و اندوه بشر نتیجه روش نامناسب و غیرعلمی است که در جامعه­های سیاسی گشته متداول بوده است. به نظر هابز گرفتاری­های سیاسی اروپا دو منشاء در گذشته­ها داشتند: فلسفه ارسطو، و کلیسای کاتولیک. او در لویاتان نوشت: «فلسفه پوچ مدرسی ارسطو چیزی جز یک سلسله واژه­های نامعمول و عجیب نیست.» و گفت که بسیاری از آموزش­های سرنوشت­سازد کلیسا، که پایه­های قدرت آن را هم به وجود می­آورند، اوهام و خرافات هستند. هابز در مخالفت با گستردگی فلسفه ارسطویی در اروپای سده هفدهم گفت که هدف او این است که مردم را آگاه کند تا نگذراند از آنها بهره­برداری شود و در لویاتان نوشت: «ارسطو در رواج بخشیدن به پوچی­های بزرگ» سهم داشته است و فلسفه او ،یعنی ارسطو، «مردم را با واژه­های توخالی از اطاعت از قوانین کشورشان بازمی­دارد... و آنها را می­ترساند.»

هابز نظر دکارت را می­دانست و می­پذیرفت که روش ریاضی را می­توان برای حل مسائل علوم دیگر به کار برد. او در این مورد شاید به سبب کم بودن دانش ریاضی خود، بیشتر از دکارت امیدوار و معتقد بود که اگر بتوان مانند روش ریاضی، ساده­­ترین فرضیه­ها را به عنوان پایه­ای به کار برد که بر اساس آن، گام به گام، ساختار پیچیده­تری ساخت، می­توان یک علم جامع ایجاد کرد.

هابز به کاربرد روش استقرایی و تجربه­گرایی مشهور شده بود. او می­اندیشید گذشته -که از دسترس بررسی تجربی دور شده است- یا درس­های تاریخ به طور کلی بی­ارزش است. هابز به ندرت با اشاره به تاریخ استدلالی را مطرح کرد. لویاتان در اساس پر از تعریف­ها و تجربه­های بسیار نزدیک متقاعدکننده است. هابز تقریبا به کل نظریه­ها روی آورد و از واقعیت­های مشخص تاریخ، یا از تجربه نسل­های گذشته چندان سود نبرد. او می­گفت ساختن یک دولت مستلزم عملی کردن قواعد و اصول معینی است که اعتبار علمی، و بنابراین ابدی دارند، پس عقل بیش از تاریخ قابل اتکاست


دیدگاه ها و مکاتب جامعه شناسی درمورد آموزش و پرورش

کارکرد گرایی ؛ کـارکردهای آموزش و پرورش

براساس نظر کارکرد گرایان نهادهای اجتماعی به این علت توسعه میابند که یک یا چند نیاز اساسی جامعه را برآورده میسازند . نهاد آموزش و پرورش در جامعه چند کارکرد اساسی دارد را بر عهده دارد: انتقال فرهنگی ؛ همبستگی اجتماعی ؛ انتخاب استعداد های برتر و ایجاد رقابت برای بروز استعدادها ؛ ارتقاء و رشد فردی ؛ اشاعه، حفظ و تولید دانش . ( در ادامه مطالعه کنید)


  ادامه مطلب ...