ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
هابز از نخستین فیلسوفان بزرگ جدید بود که به نظریه سیاسی رهیافتی عملی نشان داد. او در جوانی تحت تاثیر فرانسین بیکن، که برانگیزانده او به علوم طبیعی بود، قرار گرفت و مطالعه در علوم طبیعی و فیزیکی رهیافت هابز به سیاست را تعیین کرد. پایه تفکر او ماتریالیستی بود و روش ایوکلید (اقلیدس) او را جذب کرد
هابز پس از آشنایی با هندسه، آن را به دلیل دقت روش، علم واقعی دانست. او نوشت: «هندسه تنها علمی است که تاکنون خداوند را آنقدر خوش آمده که آن را به بشریت عطا کرده است.» راز هندسه این است که نخست قضیههای ساده را در نظر میگیرد، آنها را حل میکند و سپس به مسائل پیچیدهتر میپردازد. بنابراین، هندسه قضیهای را از قبل مسلم نمیداند. هابز گمان میکرد با روش استنتاج، که در هندسه معمول است، میتوان به روابط علت و معلولی میان پدیدارها پی برد. او کوشید احکام ریاضی را در مورد مفاهیم فلسفه و علوم اجتماعی به کار ببرد. برای مثال، در تعریف استدلال گفت: «استدلال همان حساب کردن است؛ روش جمع و تفریق کردن نتایج اسمهای عام که برای نشانهگذاری و بیان اندیشههای خود اختیار میکنیم،» به عبارت دیگر «یعنی به دست آوردن نتایج از تعریفها، و با کاربرد این روش، علم یعنی شناخت نتایج، یا شناخت بستگی یک کار به کار دیگر.» در عین حال هابز از تفاوت میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی آگاه بود و بنابراین در کاربرد احکام ریاضی به علوم اجتماعی خیلی اصرار نکرد
هابز به پرسش بزرگ زمان خود توجه داشت: آیا به اتکای قوه عقل بشر میتوان اجتماعی همبسته ایجاد کرد یا نه؟ هابز به این پرسش آشکارا پاسخ مثبت داد. او تحت تاثیر انقلاب علمی، که نوید میداد جامعه را میتوان به روشی دوباره نظم داد که به انسان زندگی تازه دهد و بهتر از هر زمان دیگر کند، و همه اینها هم بر اساس دانش علمی صورت گیرد، معتقد بود که بیشتر رنج و اندوه بشر نتیجه روش نامناسب و غیرعلمی است که در جامعههای سیاسی گشته متداول بوده است. به نظر هابز گرفتاریهای سیاسی اروپا دو منشاء در گذشتهها داشتند: فلسفه ارسطو، و کلیسای کاتولیک. او در لویاتان نوشت: «فلسفه پوچ مدرسی ارسطو چیزی جز یک سلسله واژههای نامعمول و عجیب نیست.» و گفت که بسیاری از آموزشهای سرنوشتسازد کلیسا، که پایههای قدرت آن را هم به وجود میآورند، اوهام و خرافات هستند. هابز در مخالفت با گستردگی فلسفه ارسطویی در اروپای سده هفدهم گفت که هدف او این است که مردم را آگاه کند تا نگذراند از آنها بهرهبرداری شود و در لویاتان نوشت: «ارسطو در رواج بخشیدن به پوچیهای بزرگ» سهم داشته است و فلسفه او ،یعنی ارسطو، «مردم را با واژههای توخالی از اطاعت از قوانین کشورشان بازمیدارد... و آنها را میترساند.»
هابز نظر دکارت را میدانست و میپذیرفت که روش ریاضی را میتوان برای حل مسائل علوم دیگر به کار برد. او در این مورد شاید به سبب کم بودن دانش ریاضی خود، بیشتر از دکارت امیدوار و معتقد بود که اگر بتوان مانند روش ریاضی، سادهترین فرضیهها را به عنوان پایهای به کار برد که بر اساس آن، گام به گام، ساختار پیچیدهتری ساخت، میتوان یک علم جامع ایجاد کرد.
هابز به کاربرد روش استقرایی و تجربهگرایی مشهور شده بود. او میاندیشید گذشته -که از دسترس بررسی تجربی دور شده است- یا درسهای تاریخ به طور کلی بیارزش است. هابز به ندرت با اشاره به تاریخ استدلالی را مطرح کرد. لویاتان در اساس پر از تعریفها و تجربههای بسیار نزدیک متقاعدکننده است. هابز تقریبا به کل نظریهها روی آورد و از واقعیتهای مشخص تاریخ، یا از تجربه نسلهای گذشته چندان سود نبرد. او میگفت ساختن یک دولت مستلزم عملی کردن قواعد و اصول معینی است که اعتبار علمی، و بنابراین ابدی دارند، پس عقل بیش از تاریخ قابل اتکاست