با کمی ساده اندیشی می توان گفت که آثار وبلن تحت تاثیر دوشخصیت نا همخوان یعنی اسپنسر و بلامی نوشته شده اند ضمن آنکه از کارل مارکس هم در این میان نقش گرفته است وبلن راهیافت تکاملیش را در مورد علوم اجتماعی از هربرت اسپنسر و داروین اتخاذ کرده است . وبلن شاید بیشتر از هر نظریه پرداز سوسیالست دیگری و حتی مارکس با الهام از بلامی به رد انتقاد بی سامانی رایج تولید سرمایه داری و بصریت به یک جامعه برنامه ریزی شده و معقولانه سازمان گرفته، دست یافته بود.
بلامی در اثر خود،نظامی را که بحران ها و رکودهای بازرگانی متناوب می آفریند و زندگی اقتصادی را مختل می کرد وبرای اکثریت مردم بیکاری و محرومیت به بار می آورد بیزار بود ومورد حمله قرار می داد.
باید یادآور شد که وبلن و همسر نخستین او آرمانشهر سوسیالیستی او را پس از انتشار خوانند، آنچه بیشتر وبلن را شیفته بلامی کرده بو برخلاف بیشتر آرمانشهر نویسان به فراگرد ماشینی اعتقاد نداشت .
ماتریالیسم تاریخی نظریه ای در باب تاریخ است که از سوی کارل مارکس طراحی گردید و توسط دوست و همکارش فردریک انگلس به عنوان برداشتی مادی گرایانه از تاریخ توصیف گردید نظریه مزبور بر اهمییت حیات اقتصدی و شرایطی که افراد در سایه آن وسایل امرار معاش خود را تولید و تکثیر می کنند تاکید دارد. این نظریه در بیانی ساده تر در این باور منعکس است که زیربنای اقتصادی اساساً مشتمل بر شیوه تولید یا نظام اقتصادی سازنده و معنی کننده روبنای مسلکی و سیاسی است و این روبنا در برگیرنده سایر نهاد ها از جمله سیاست،حقوق،مذهب،هنر و غیره است. ادعای مارکس مبنی بر این که وجود اجتماعی آگاهی را تعیین می کند جلوه دیگری از این نظریه میباشد بنابراین ماتریالیسم تاریخی تحولات اجتماعی ،تاریخی و فرهنگی را از منظر عوامل مادی و طبقاتی توجیه و تفسیر می کند. با وجود این مباحثات قابل ملاحضه ای پیرامون ماهیت دقیق رابطه بین ((زیر بنا و رو بنا )) صورت گرفته است . ماتریالیسم تاریخی را باید از ((ماتریالیسم دیالیکتیکی )) که بر حیات فکری اتحاد جماهیر شوروی سایه افکنده بود و دارای خصیصه ماشین انگارانه و جبرگرایی آشکار است تفکیک کرد.
دوستان در این پوست و شاید پست های بعدی از زندگی و اندیشه کانت سخن خواهیم گفت که در اصل این فیلسوف از کسانی بوده که جامعه شناسانی ا این فیلسوف طبعیت و از نظرات او در نظریه های خود استفاده کرده اند
در سال 1724 در شهری به نام کونیگسبرگ در پروس شرقی به دنیا آمد. نزدیک به هشتاد سال بعد در همان شهر در سال 1804 درگذشت. پرانتز مرگ و زندگی اش در همین شهر باز و بسته شد، اما افق اندیشه هایش هیچگاه در این محدوده باقی نماند.
آن انداز گسترش یافت که توانست لقب بزرگترین فیلسوف از زمان یونانیان قدیم تا به امروز را به دست آورد. ناگفته نماند که این گستردگی نه از گسیختگی که از نظمی مثال زدنی برخوردار بود. آنچنانکه میشد از هنگامهی ورود و خروج ایمانوئل کانت ازمنزلش ساعت خود را تنظیم کرد. اما شهرت کانت شهرتی بود که بسیار دیر هنگام به دست آمد و البته بخش اعظم این شهرت پس از مرگ او به دست آمد.
اما اگر پرسیده شود که بنابراین برای چه کسی به دست آمد ناگزیریم که بگوییم برای شارحان او، برای آنانی که خواستند اندیشههایش را درک کنند. اما این خواستن اغلب در زمان حیات انسان اتفاق نمیافتد چرا که اذعان به صحت و برتری شاید که ناگزیری تسلیم را سبب شود؛ چیزی که همگان تلاش میکنند از آن بگریزند و این یکی از ویژگیهای بشر است که، از سر نهادن بر قیدهای آگاهانه میگریزد و در گریزهای سرشار از چالش، بیش از هر چیز به دامان قصدهای ناآگاهانه پناه میبرد و میآویزد. به هر تقدیر کانت شاهکار بحث برانگیزش به نام «نقد عقل محض» را در 67 سالگی در سال 1781 منتشر نمود. پیچیدگی مباحث کتاب سبب شد که وی دو سال بعد اقدام به خلاصه نمودن کتاب نماید و موضوعات محوری آن را در کتابی به نام «پیشگفتار بر هر مابعدالطبیعهی آینده» منتشر نماید سپس به ترتیب نقد عقل عملی، نقد قوهی حکم و مبادی بنیادی مابعدالطبغعهی اخلاق را عرضه کرد.