ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
در طول سلطه نازى ها بر آلمان این مؤسسه عملاً به شهرهاى ژنو و سپس به نیویورک و لس آنجلس نقل مکان کرد. اما کار بر روى بنیان هاى فلسفى این مکتب، از جمله نظریه انتقادى همچنان ادامه داشت. در واقع عنوان نظریه انتقادى به نگارش برنامه ریزى شده مقاله اى با عنوان «نظریه سنتى و نظریه انتقادى» از ماکس هورکهایمر باز مى گردد که بعد ها در قالب کتابى با همین عنوان به چاپ رسید و این اثر به نوعى در کنار مهم ترین اثر فلسفى این مکتب، یعنى دیالکتیک روشنگرى، در اصل مانیفست آغازین مکتب فرانکفورت محسوب مى شود.
نظریه پردازان مکتب فرانکفورت، پیرو سنت فلسفى هگل و در
برخى گرایش هاى فرعى، پیرو کانت هستند. در عین حال وجه مشترک تمامى گرایش
هاى موجود در این مکتب، ناسازگارى با شرایط حاکم و نقد مناسبات موجود
اجتماع است که نظریه پردازان این مکتب را وامى دارد در شاخه هاى گوناگون و
هر یک در حوزه هاى علمى و فلسفى موضوع تخصص خویش وضعیت موجود را به نقد
کشند. در این میان هورکهایمر قصد داشت، با یارى جستن از علوم اجتماعى تجربى
و فلسفه اجتماعى بر بحران پیش روى مارکسیسم در آلمانِ
دهه هاى ۲۰ و ۳۰ چیره شود. در واقع یکى از اولویت هاى چنین رویکردى آن بود
که ناهنجارى ها، نابسامانى ها و کمبودهاى اجتماعى اى که زمانى در پس پرده
شبه اسطوره ها و گفتمان مذهبى پنهان مى ماند، آشکار و از آنها پرده برداشته
شود تا بتوان به یارى علوم یاد شده و وضع قوانین اجتماعى جدید و ارائه راه
حل هاى علمى بر آنها چیره شد.
رئوس تفکر مکتب فرانکفورت
را مى توان در چند مورد خلاصه کرد: عقلانیتى که زمانى نقش روشنگرى داشت،
در جهان مدرن به نوعى عقلانیت ابزارى مسخ مى شود و به دنبال از دست رفتن
روزافزون فردیت در جریان صنعتى شدن جامعه، انسان ها در دنیایى با فرایندهاى
فزاینده سازمانى- ادارى، تبدیل به ابزارهایى براى سیطره علمى-تکنیکى بر
طبیعت مى شوند.