جامعه شناسی

جامعه شناسی

نظریه پردازان
جامعه شناسی

جامعه شناسی

نظریه پردازان

مکتب فرانکفورت و توضیحی بیشتر



برخلاف جریان هایى مانند پوزیتیویسم، فلسفه تحلیلى و رویکرد پوپرى، آن چه در روش فلسفى این مکتب اهمیت بسیار دارد، همان مفهوم دیالکتیک است که از نقاط اساسى پیوند این مکتب با پدر دیالکتیک مدرن، یعنى هگل محسوب مى شود. در واقع ما در آثار متفکران فرانکفورت نظیر آدورنو، مارکوزه، هورکهایمر، فروم و حتى هابرماس بسط، تحلیل و پیوندیابى نظریه هاى مارکس و روانکاوى فروید را شاهد هستیم و همین امر نقطه اختلاف این مکتب با مارکسیسم لنین در روسیه است. در اینجا نیز بررسى انتقادى جامعه با این استنباط که فلسفه باید معنایى عملى براى اجتماع داشته باشد، پیوند مى یابد، البته با این امید که با نقدهاى ممکن، در آینده مناسبات اجتماعى بهترى حاکم شود. درهمین جا اختلاف دیگر مکتب فرانکفورت با جریان هایى مانند منطق گرایى و فلسفه زبان و همچنین اختلاف رویکرد با کسانى که معتقدند بهبود جامعه امرى غیرممکن یا خارج از اولویت فلسفى آنان است، (نیچه و شوپنهاور) آشکار مى شود. البته هورکهایمر و آدورنو نیز در دوران متأخر نگارش آثار خود تغییر مثبت جامعه را غیرممکن مى دانستند. اصل موضوع وجود انتظار تحول مثبت در جامعه نزد آدورنو امرى تردید آمیز بوده است و حتى نویسندگان دیالکتیک روشنگرى بار ها مخالفت خود را با عامه پسند شدن استنباط هاى فلسفى و علمى خویش نشان داده بودند.

 


  

متفکران مکتب فرانکفورت از اواسط دهه ،۳۰ سیستم سیاسى استالین را محکوم کردند و در آن هیچ پیشرفتى در قبال شهروندان مشاهده نکردند. همین تفاوت آنها را به شکلى مثبت از کسانى چون ارنست بلوخ و گئورگ لوکاچ که توهم اتحاد جماهیر شوروى را جدى گرفته بودند، متمایز مى کرد. نظریه انتقادى که بدون شک دستاورد ویژه مکتب فرانکفورت بوده است، حوزه هایى مانند بنیان هاى ِ اقتصادى ِ اجتماع، رشد فردیت و حوزه هاى فرهنگى را بررسى مى کند. البته در این میان عرصه هاى مهمى مانند طبیعت انسانى که منشأ بسیارى از ارزیابى هاى نادرست است، مستثنى مى ماند.

جنبش هاى دانشجویى اواخر دهه ۶۰ در آلمان تا حدى به مکتب فرانکفورت تکیه داشتند. البته آدورنو و هورکهایمر با دانشجویان چپ گرایى که پیرو شیوه «عمل انقلابى» بودند و اعتقاد داشتند که این مقوله را از «نظریه انتقادى» آن دو استنباط کرده اند، موافق نبودند و آدورنو در یکى از مصاحبه هاى خود ارتباط مستقیم این دو را انکار مى کند. در حوادث دانشجویى دهه ۶۰ آدورنو با نوعى برج عاج نشینى و هورکهایمر با نوعى بدبینى فرهنگى واکنش نشان دادند و این هابرماس بود که به دلیل روحیه ارتباط طلب خود با جریان دانشجویى وارد مناظره شد.

در کنار شیوه هاى فکرى متفاوت هورکهایمر و آدورنو بنیانگذاران این مکتب، همیشه تفاوت طبیعى، ضرورى و البته قابل توجهى میان عقاید سایر اعضاى مهم مکتب فرانکفورت وجود داشته است. به عنوان مثال: والتر بنیامین (۱۹۴۰-۱۸۹۲) فیلسوف و ادبیات شناس یهودى الاصل نیز یک فرانکفورتى بود که حین گریز از چنگ نازى ها دست به خودکشى زد. او نماینده نوعى فلسفه تاریخ دیالکتیکى- ماتریالیستى بود که آن را با مفهومى مسیحى باور از تاریخ پیوند داده بود.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.