ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
اشتراکات فلسفی هورکهایمر و آدورنو
هورکهایمر و آدورنو از مهم ترین چهره های مکتب فرانکفورتمیباشند. هورکهایمر در سال 1931، ریاست این موسسه را بر عهده داشت و در این زمان، بر اصول پوزیتیویستی نقادانه نگاه می کرد. پوزیتیویسم از دیدگاه مکتب فرانکفورت، پیش برنده عقلانیت ابزاری بود و این موضوع، به شدت مورد انتقاد هورکهایمر و آدورنو بود. به نظر این دو اندیشمند، بیتوجهی به چندساحتی انسان و تلاش برای حفظ تمایز میان ابژه و سوژه که از زمان دکارت در فلسفه غرب ریشه داشت، مهم ترین محورهای نقادی را تشکیل می دهد. این مسئله در مقالات و عقاید این دو فیلسوف، تاثیر زیادی داشت.
پوزیتیویسم هورکهایمر و آدورنو، اندیشه فلسفی و سیاسی آنان بر طبیعت می باشد. هر دو این اندیشمند، به دانش روبه رشد و افزایش شناخت بشری در طول زمان، نگاهی بدبینانه داشتند. آنان معتقد بودند که انسانها با تسلط بر طبیعت، زمینه های گسستگی پیوند بین هستی و حیات مادی و اجتماعی خود را فراهم می سازند. بنابراین با اینکه پیشرفت علم و دانش، بسیاری از مشکلات جامعه بشری را حل کرده، ولی همچنان بشر از آرامش خاطر به دور مانده است.
هورکهایمر و آدورنو تلاش کردند تا حیات بشر امروزی را در جوامع صنعتی غربی نشان دهند. آنان به کمک نظریه انتقادی به این نتیجه می رسند که انسانها با کمک علم و دانش خود مشکلات طبیعی را حل می کنند، ولی از آرامش طبیعی و آسایش برخوردار نیستند. آنان در کتاب «دیالکتیک روشنگری» سعی کردند، تئوری انقلابی مارکس را بازسازی نموده و طرحی بهروز و متکامل از آن ارائه نمایند، همچنین تفاوت نظریه سنتی و انتقادی را تحلیل نمایند.
به هر حال، تاثیر هورکهایمر و آدورنو در شکل بخشی به مکتب فرانکفورت، بر اساس تقسیم بندی باتامور تکیه داشت. نظریه انتقادی از دهه های پنجاه به بعد، به شکل موافق و مخالف در مباحثات چپ جدید و راست جدید اهمیت یافت.
نظریات انتقادی هورکهایمر و آدورنو، بعدها از سوی ناقدان و فیلسوفان از لحاظ تایید تجربی و ابهام زبانی مورد نقد قرارگرفت و ایرادات و نقاط ضعف این نوع رویکرد مورد تحلیل قرار رفت.