ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
اسپنسر در شناخت شناسی، روند قرن نوزدهم به سوی پوزیتیویسم را پذیرفت؛ بدین معنا که تنها شناخت معتبر از جهان را در علم می توان یافت. اخلاق شناسی او به پیروی از «بنتام» و «استوارت میل» فایده باورانه بود. یعنی لذت و درد به عنوان نشانه های خوشی و ناخوشی در فرد معیار ارزش هستند. فلسفه تلفیقی او در کتاب هایی تشریح شد که در فاصله زمانی سال ها نوشته شده بودند. او هم در زیست شناسی و هم در روان شناسی، وجود تکامل لامارکی را پذیرفت.
( در ادامه مطلب مطالعه فرمایید )
به این معنی که در هر محیط خاص گرایشی در هر جانور
وجود دارد که از خویش آنچه که باید بسازد و در این راه با ناکام گذاشتن مداخله های
ناسازشی سرانجام به هدف خود خواهد رسید. این گرایش ها به شکل عادات اکتسابی که
وراثتی می شوند، تجلی می یابند. اسپنسر نتوانست بپذیرد که گربه ها تنها از طریق
تغییرات تصادفی و انتخاب طبیعی منشا می گیرند.
به عبارت دیگر عملاً سازش مستقیم با فشارهای محیطی مسئول تغییرات زیست
شناختی هستند. علاوه بر این تکامل
شامل پیشرفت جوامع در جهت تعادل پویای افراد است. پس شرایط انسانی کمال پذیر است.
زیرا توانایی های انسان کاملاً با زندگی در جامعه سازش می یابند، یعنی شر و رفتار
غیراخلاقی سرانجام ناپدید خواهد شد. ایده های او درباره تکامل پیش از انتشار آثار
اصلی داروین به چاپ رسید و «آلفرد راسل والاس» از نوشته های او متاثر بود. او در
سال ۱۸۶۰ میلادی شاهکار زندگی خود را به نام «تکامل» آغاز کرد. اسپنسر اعتقاد داشت
که تکوین اجسام به اهتمام اجزای متشکل در درون خود صورت میگیرد. مبدأ چنین اندیشه ای
که تکامل به طور مستقل و خارج از مشیت الهی یا قدرت دیگری انجام میگیرد، در عهد
خود فرضیهای انقلابی بود. اسپنسر علاوه بر زیستشناسی به قلمرو جامعهشناسی و
سپس «اخلاق» که احتمالأ در آن دوره به عنوان درجات مترتب در نظم پدیدهها به شمار
می رفت، روی آورد. اسپنسر موفق شد با ارایه اصولی که از فرضیه تکامل برگرفته بود،
فلسفه عمومی را بارور سازد. او بر این باور بود که کهکشان به صورت مجموعهای عظیم
حرکت میکند و پیوسته در جهت کسب ویژهگیها و تفکیک و تنظیم عناصر، تکمیل میگردد
و در این مسیر به هماهنگی بیشتر بین عناصر تشکیلدهنده میپردازد. در مجموعه رسالات زیستشناسی
(۶۷-۱۸۶۴)، اسپنسر از نظرات «چارلز داروین» و «آلفرد راسل والس» درباره تقسیم کار
بین سازوارهها سود جسته است.
اسپنسر مردی جدی، منطقی و از اوهام شاعرانه به کلی دور بود. او همچنین فاقد
ذوق و شور و عشق و زیبایی های زندگی بود. اسپنسر هشتاد و سه سال زندگی کرد و
سرانجام در ۸ دسامبر ۱۹۰۳ میلادی در «برایتون»
درگذشت. پس از مرگش بنا به وصیت خود او، جسدش سوزانده شد.
یکی از جالبترین ویژگی های اسپنسر که باید آن را علت تنک مایگی فکریش به
شمار آورد، بیعلاقگی اش به خواندن آثار دیگران بود. از این جهت به اگوست کنت که
«بهداشت مغزی» را رعایت می کرد،
شباهت داشت. درباره نیاز به خواندن آثار دیگران، خود اسپنسر گفت:
«در سراسر زندگیم یک اندیشهورز بودم نه یک مطالعهگر، و میتوانم هم آواز
با هابز بگویم که اگر به اندازهی آدمهای دیگر مطالعه میکردم، چیز زیادی یاد نمیگرفتم