ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
کتاب حاضر که برای دانلود قرار داده شده کتابی از اریش فروم است که نظریه های در مورد طبیعت و خلقیات انسان است که پیشنهاد ما دانلود این کتاب است
دوستان نظرات شما مایه پیشرفت کار ماست
اریک فروم ابتدا ادیان را به ادیان خودکامه و انسانگرا تقسیم میکند و بعد از توضیح هریک به سراغ منشا دین میرود و اشاره میکند که وجود دو نیاز عمده در انسان باعث پدید آمدن گرایش بشر به دین شدهاست که عبارت اند از:
۱. نگرش مشترک و همگانی: انسانها برای به دست آوردن زندگی اجتماعی سالم و به دور از تنش نیازمند وحدت در دیدگاهها و نظریات هستند. اگر در بین دیدگاهها تشتتِ آرا وجود داشته باشد زندگی اجتماعی از هم می پاشد و افراد به تفاهم و ارتباط اجتماعی نمیرسند؛ و دین به پیروانش دیدگاه مشترک میدهد و مانع ازهم پاشیدگی جامعه میشود.
۲. کانون احساس تعلق مشترک: نیاز دیگر انسان این است که احساس تعلق به جایی داشته باشد. انسان از آزادی مطلق وحشت دارد. چون اگر انسان آزادی مطلق داشته باشد، نسبت به هر کاری احساس مسئولیت میکند و خود را نسبت به آن پاسخگو میداند. ولی اگر خود را تابع حکم فرد یا گروه یا مجموعه دستورهای دینی و آیینی بداند، مسئولیتها را بر دوش آمر و ناهی می اندازد و خود را از مسئولیتها و جوابگویی به مسائل مختلف رها میسازد. انسان از آزادی میگریزد، چون میخواهد در دام مسئولیت که لازمهٔ آزادی است نیفتد. از آنجا که انسان همواره به سراغ کانون سرسپردگی و تعلق میرود بازار دیکتاتوری حاکمان بسیار رونق دارد. دیکتاتوریها گرچه از انسان سلب آزادی میکنند، ولی از این نظر که بار مسئولیت اعمال آنها را بر دوش میگیرند موجب سرسپردگی خواهند بود. سپس انسان برای توجیه این سرسپردگی متوجه دین میشود و بخش فقه و اخلاق این کانون سرسپردگی را بیان میکند.
دوستان در این قسمت ما اسامی مردانی که در مکتب فرانک فورت بودند رو برای آشنایی بیشتر شما قرار می دهیم
اریش فروم (۱۹۸۰-۱۹۰۰) روانکاو آمریکایى در دو دهه آغازین زندگى حرفه اى خود به مکتب فرانکفورت تعلق خاطر داشت.
لئو لوونتال (۱۹۹۳-۱۹۰۰) جامعه شناس آمریکایى- آلمانى نیز از همین دسته بود و در فرانکفورت متولد شد. او نیز پس از قدرت گرفتن نازى ها به آمریکا گریخت و در دانشگاه برکلى و کالیفرنیا مشغول به تدریس شد.
فریدریش پولاک (۱۸۹۴- ۱۹۷۰) اقتصاددان و جامعه شناس آلمانى نیز از دیگر نمایندگان مکتب فرانکفورت محسوب مى شود. او نیز در رشته هاى یاد شده در دانشگاه فرانکفورت مشغول به تدریس بود.
هربرت مارکوزه (۱۸۹۸-۱۹۷۹) دیگر نماینده این مکتب بود که در نوشته هاى خود دیالکتیک هگل را با فلسفه مارکس و نظریه دیالکتیکى تاریخ و همچنین آموزه هاى فروید در مورد میل جنسى پیوند داد. وى با فراخوان به رویارویى اساسى با نظم موجود توانست به یکى از رهبران مهم جنبش هاى چپگراى دانشجویى دهه ۶۰ تبدیل شود.
یورگن هابرماس(۱۹۲۹) نیز از متفکران برجسته و آخرین و مهم ترین نماینده زنده این مکتب است که البته به اعتقاد برخى از کارشناسان فلسفه، او تنها از نظر تاریخى به این مکتب تعلق دارد و در این فاصله از آموزه هاى اصلى آن بسیار فاصله گرفته و استقلال یافته است. به عقیده این عده مقایسه هابرماس و آدورنو درست مانند آن است که بگوییم ارسطو، شاگرد سال هاى متمادى افلاطون نیز، یک افلاطونى است!