جامعه شناسی

جامعه شناسی

نظریه پردازان
جامعه شناسی

جامعه شناسی

نظریه پردازان

هورکهایمر و آدورنو

اشتراکات فلسفی هورکهایمر و آدورنو

هورکهایمر و آدورنو از مهم‌ ترین چهره‌ های مکتب فرانکفورتمی‌باشند. هورکهایمر در سال 1931، ریاست این موسسه را بر عهده داشت و در این زمان، بر اصول پوزیتیویستی نقادانه نگاه می کرد. پوزیتیویسم از دیدگاه مکتب فرانکفورت، پیش برنده عقلانیت ابزاری بود و این موضوع، به شدت مورد انتقاد هورکهایمر و آدورنو بود. به نظر این دو اندیشمند، بی‌توجهی به چندساحتی انسان و تلاش برای حفظ تمایز میان ابژه و سوژه که از زمان دکارت در فلسفه غرب ریشه داشت، مهم ترین محورهای نقادی را تشکیل می دهد. این مسئله در مقالات و عقاید این دو فیلسوف، تاثیر زیادی داشت.

 

ادامه مطلب ...

هویت

هویت‌ به‌ معنی‌ "چه‌ کسی‌ بودن‌" است‌ و از نیاز طبیعی‌ انسان‌ به‌ شناخته‌ شدن‌ و شناسانده‌ شدن‌ به‌ چیزی‌ یا جایی‌ برمی‌آید. این‌ حس تعلق‌، بنیادی‌ ذاتی‌ در وجود انسان‌ دارد. برآورده شدن‌ این‌ نیاز، "خودآگاهی‌" فردی‌ را در انسان‌ سبب‌ می‌شود و ارضای‌ حس‌ تعلق‌ میان‌ یک‌ گروه‌ انسانی‌، خودآگاهی‌ جمعی‌ و مشترک‌ یا هویت‌ بومی‌ یا ملی‌ آن‌ گروه‌ انسانی‌ را تعیین‌ می‌کند. لذا هویت در قالب فردی و ملی قابل تعریف است.  هویت فردی شامل ویژگیهای شخصیتی یک فرد است که این ویژگی ها موجب تمایز او از دیگری می شود. در حقیقت ابعاد مختلف شخصیت یک فرد هویت آن فرد را مشخص می کند. و اما هویت ملی عبارتست از باز تولید و باز تغییر دائمی الگوی ارزشها، نمادها، خاطرات، اسطوره ها و سنتهایی که میراث متمایز ملتها را تشکیل می دهند. هویت ملی مفهومی است که سعی می کند تعارضات موجود در هویت های گروهی را به نوعی کاهش داده و آنها را در ذیل یک هویت بالاتر یعنی هویت ملی همگرا سازد. از اینرو هویت ملی در نهایت جنبۀ غالب و مسلط دارد و سایر خرده هویت ها در ذیل آن قرار می گیرند.   (در ادامه مطلب مطالعه کنید )

 

  ادامه مطلب ...

مکتب فرانکفورت و توضیحی بیشتر



برخلاف جریان هایى مانند پوزیتیویسم، فلسفه تحلیلى و رویکرد پوپرى، آن چه در روش فلسفى این مکتب اهمیت بسیار دارد، همان مفهوم دیالکتیک است که از نقاط اساسى پیوند این مکتب با پدر دیالکتیک مدرن، یعنى هگل محسوب مى شود. در واقع ما در آثار متفکران فرانکفورت نظیر آدورنو، مارکوزه، هورکهایمر، فروم و حتى هابرماس بسط، تحلیل و پیوندیابى نظریه هاى مارکس و روانکاوى فروید را شاهد هستیم و همین امر نقطه اختلاف این مکتب با مارکسیسم لنین در روسیه است. در اینجا نیز بررسى انتقادى جامعه با این استنباط که فلسفه باید معنایى عملى براى اجتماع داشته باشد، پیوند مى یابد، البته با این امید که با نقدهاى ممکن، در آینده مناسبات اجتماعى بهترى حاکم شود. درهمین جا اختلاف دیگر مکتب فرانکفورت با جریان هایى مانند منطق گرایى و فلسفه زبان و همچنین اختلاف رویکرد با کسانى که معتقدند بهبود جامعه امرى غیرممکن یا خارج از اولویت فلسفى آنان است، (نیچه و شوپنهاور) آشکار مى شود. البته هورکهایمر و آدورنو نیز در دوران متأخر نگارش آثار خود تغییر مثبت جامعه را غیرممکن مى دانستند. اصل موضوع وجود انتظار تحول مثبت در جامعه نزد آدورنو امرى تردید آمیز بوده است و حتى نویسندگان دیالکتیک روشنگرى بار ها مخالفت خود را با عامه پسند شدن استنباط هاى فلسفى و علمى خویش نشان داده بودند.

 


  ادامه مطلب ...

زیمل و پست مدرنیسم

واینشتاین ها در باره تفسیر آثار زیمل با عنوان «زیمل پست مدرن شده » چنین تشخیص می دهند که سعی بسیار شده تا زیمل به صورت  مدرنیستی معرفی شود که می خواهد روایت فراگیری از روند تاریخی در جهت چیرگی فرهنگ عینی (تراژدی فرهنگ) ارائه کند. به هر روی آنها استدلال می کنندکه با همین شدت می توان زیمل را به عنوان اندیشمند پست مدرن معرفی کرد.واینشتاینها می پذیرند که هر دو نوع معرفی اعتبار دارد و هیچکدام از دیگری درستتر نیست.آنها یادآور می شوند که می توانند تفسیری مدرنیستی از زیمل به دست دهند ولی احساس می کنند که توضیح پست مدرنیستی در مورد او سودمندتر است.

استدلالهایی که آنها ارایه می دهند نخست مبتنی بر این است که زیمل را باید کاملا مخالف جامعیت سازیها ( یا به قول لیوتار فرا روایتها) دانست و او در واقع گرایش به جامعیت زدایی مدرنیته داشت.در واقع او بیشتر به جای پرداختن به جامعیت جهان اجتماعی به انواع قضایای خاص پرداخته است. همچنین واینشتاینها زیمل را به عنوان «پرسه زن» یا کسی که کار مشخصی را دنبال نمی کند توصیف کرده اند. کسی که وقتش را صرف تحلیل انواع و اقسام پدیده های اجتماعی کرده است.


http://s5.picofile.com/file/8108957534/%D9%87%D9%88%D9%84%D9%88%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%851.jpg

کلانشهر و حیات ذهنی

زیمل به فضایی که در آن زندگی مدرن جریان داشت علاقه مند بود و به این دلیل به شهر علاقه داشت. زیرا جامعه مدرن در اصل در کلانشهر شکل گرفت و به عمیق ترین کاملترین صورت در آنجا تکامل یافت.از آنجا که اقتصاد پولی در شکل دادن به فرهنگ مدرن نقشی بی چون و چرا داشت و از آنجا که اقتصاد پولی در کلانشهر به حداکثر توسعه دست یافت در شهر بود که فرد می توانست انتظار داشته باشد که فرهنگ مدرن را در آشکارترین صورت خود ببیند.

 زیمل در اثری به عنوان « کلانشهر و حیات ذهنی» تاثیر فرهنگ مدرن در روانشناسی اجتماعی شهرنشینان را ارزیابی کرده است.در این اثر زیمل علاقه به وقت شناسی ، محاسبه پذیری و دقت را ناشی از نیروهای جهان مدرن می دانست.او می گفت در شهر تاکید بیشتری بر عقلانیت می توان یافت. زیرا عقل جانشین سنت در کنشهای زندگی هر روزه می شود.

 نگاه زیمل به شهر نیز دیالکتیکی است. به نظر او در کلانشهرها ( و به طور کلی شهرهای بزرگ) جمعیت عظیم و متراکم شهر و فشار آن به زندگی انسان ، هویت فردی و آزادی او را به خطر می اندازد.و این امر موجب انزوا و از خود بیگانگی او می شود.اما او معتقد است که انسان در شهر در عین از خود بیگانگی ، به نو آوری و خلاقیت می پردازد.

 جرج زیمل معتقد است در کلانشهرها گروههای وسیع و متعددی در حالت فعالیت و کنش و واکنش هستند. لیکن هدف آنها سود جویی و انگیزه های فردی است.افراد در عین بیگانگی با خود و با یکدیگر به تعامل می پردازند. به طوری که گویی انبوهی از بیگانگان برای نفع شخصی مجبور به تعامل اجتماعی شده اند که این به نوبه خود بیگانگی را دامن می زند و با بزرگتر شدن جامعه به وسعت آن افزوده می شود.


http://s5.picofile.com/file/8108957534/%D9%87%D9%88%D9%84%D9%88%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%851.jpg